چادرم رو بستم دور کمرم که این وبلاگ رو خونه تکونی کنم، امروز یه ایمیل خیلی خوب گرفتم، یه موفقیت بزرگ در کارم که احتمالا یک سفر خارج از کشور رو هم به دنبال خواهد داشت، گٔل آقا از من خوشحال تره، شوخی شوخی خودشو سر جهازی سفرم کرده و از حالا داره نقشه میکشه که کجاها رو ببینیم، چیا بخریم و ....
ولی جدی دورهٔ پر استرسی رو پشت سر گذاشتم، این اواخر که منتظر جواب بودم، گاهی وقتا نصفه شب از خواب میپریدم و ایمیلم رو چک میکردم، فرق نداشت، ساعت ۲ صبح، ۵ صبح... کورمال کورمال تو اون تاریکی دست میکشیدم لبهٔ تخت تا موبایلم رو پیدا کنم و ببینم ایمیلی رسیده یا نه. خدا رو شکر که خوب تمام شد.